|
شاید به جرأت بتوان گفت که روستای ما در طول ایام سال که مراسم ومناسبت خاصی در آن وجود ندارد روستای کم جمعیتی است تمام کوچکترها که حالا دیگر بزرگ شده اند و برای خود تشکیل خانواده داده اند ودر روستا تاب ماندن را نداشته اند برای گذراندن باقی عمرورقم زدن آینده ای بهتربرای خود وفرزندان خویش قدم در راه شهر گذاشته اند تا روستا از پیش بیشتر خلوت نشان دهد اما بزرگ ترها که عمری در روستا بوده وروزگاررا روستا گذرانده اند جای خالی فرزندان را به نحوی پرکرده اند تا روستا همچنان به حیات خویش ادامه دهد.مردم ده که در روستا کاروکسب ومحل درآمدی ندارند به دامداری وکشاورزی مشغولند ورزق وروزی خود را از این راه بدست میاورند دستان پینه بسته تمامی پیرمردها وپیرزنها را که بنگری این مورد را مورد تصدیق خویش قرار خواهی داد. خستگی کار آنها را خسته نکرده وتمام روز را به کار و تلاش مشغولند و تکرار ایام وامور آنها را ازخواسته هایشان پشیمان نمیکند شعار آنها این است : سالم هستیم پس کار میکنیم تا در عین سلامتی زنده بمانیم وزندگی کنیم. اما باوجود این حرفها اواخر هفته وهمچنین روزهای تعطیل سال همچون تاسوعا وعاشوراوهمچنین اگر مراسم عروسی در روستا برقرار باشد کوچکترها هرطور که شده خودر را به روستا رسانیده تا دیگران تنها نمانند ومراسم با شکوه خاصی برگزار شود در زیر به اختصار به چگونگی برگزاری بعضی از مراسم در این روستا میپردازیم
یادش بخیر
[ پنج شنبه 87/4/13 ] [ 8:21 صبح ] [ علی رضارضائی شهرستانک ]
[ نظرات () ]
میدونی چرا مادرمون رو دوست داریم؟ چون ما را با درد به دنیا میآورد و بلافاصله با لبخند میپذیرد
چون شیرشیشه را قبل از اینکه توی حلق ما بریزند ، پشت دستشان میریزند چون وقتی تب میکنیم، آنها هم عرق میریزند چون وقتی توی میهمانی خجالت میکشیم و توی گوششان میگوییم سیب می خوام، با صدای بلند میگویند منیر خانوم بی زحمت یه سیب به این بچه بدهید و ما را عصبانی میکند و وقتی پدرمان ما را به خاطر لگد زدن به مادر کتک میزند، با پدر دعوا میکنند چون وقتی در قابلمه غذا را برمی دارند، یک بخاری بلند می شود که آدم دلش می خواهد غذا را با قابلمه اش بخورد چون وقتی تازه ساعت یازده شب یادمان می افتد که فلان کار را که باید فردا در مدرسه تحویل دهیم یادمان رفته،بعد از یک تشر خودش هم پابه پایمان زحمت میکشد که همان نصف شبی تمامش کنیم چون وسط سریالهای ملودرام گریه میکنند چون بعد از گرفتن هدیه روز مادر، تمام فکر و ذکرش این است که مبادا فروشندگان بی انصاف سر طفل معصومش را کلاه گذاشته باشند چون شبهای امتحان و کنکور پابه پای ما کم میخوابد اما کسی نیست که برایش قهوه بیاورد و میوه پوست بکند به خاطر اینکه موقع سربازی رفتن ما، گریه میکند و نذر می کند و پوتینهایمان را در هر مرخصی واکس میزند چون وقتی که موقع مریضیش یک لیوان آب به دستش می دهیم یک طوری تشکر می کند که واقعا باور میکنیم شاخ قول شکاندهایم چون موقع مطالعه عینک میزند و پنج دقیق? بعد در حالیکه عینکش به چشمش است میپرسد:این عینک منو ندیدین؟ چون هیچوقت یادشان نمیرود که از کدام غذا بدمان میآید و عاشق کدام غذاییم ،حتی وقتی که روی تخت بیمارستانند و قرار است ناهار را با هم بخوریم چون همانجا هم تمام فکر و ذکرشان این است که وای بچم خسته شد بسکه مریض داری کرد و چون هروقت باهاش بد حرف میزنیم و دلش رو برای هزارمین بار میشکنیم، چند روز بعد همه رو از دلش میریزه بیرون و خودش رو گول میزنه که :بخشش از بزرگانه چون مادرند! که مادر تنها کسی است که میتوانی تمام فریادهایت را بر سرش بکشی و مطمئن باشی که هرگز انتقام نمی گیرد
راهکارهایی برای تشخیص تقلب ها در مواد غذایی
[ سه شنبه 87/2/3 ] [ 10:0 عصر ] [ علی رضارضائی شهرستانک ]
[ نظرات () ]
آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره می توان قلب خرید، ولی عشق را نه. [ سه شنبه 87/2/3 ] [ 12:0 صبح ] [ علی رضارضائی شهرستانک ]
[ نظرات () ]
امان از دلتنگی دلم میخواد به بیرجند برگردم بازم به اون محله مون برگردم برم اونجا در کنار سد گیوک به خونم از ته دل ترانه وشهر وسرود خودم اینجا دلم اونجا همه داروندارم اونجا ای خدا عشق منو یار منو اون گل نازم اونجا من که اینجا خاک غربت خورده تنم یاد اون شهر خودم مونده هنوز روی دلم چی بگم با کی بگم عقده دل را پیش کی خالی کنم درد مو با چه زبون به این واون حالی کنم به خدا این دل من پر ازغمه همه دنیای من بدون اون جهنمه هرچه را گویم به تو از روی دل تنگی است من ساده رو ببین دلم اسیر تنهائیست تک و تنها توی غربت اسیر وبی یار منم هنوز اینجا به عشق دیدن تو زنده دلم دلم میخوا د به بیرجند برگردم [ پنج شنبه 87/1/22 ] [ 2:49 عصر ] [ علی رضارضائی شهرستانک ]
[ نظرات () ]
|
|
[وبلاگ شهرستانک : ] [تهیه کننده: http://www.shahrestanak.parsiblog.com] |